از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است: مرا بود هم مادر و هم پدر کنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی. رسول گفت که با مرگ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب. صائب
از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است: مرا بود هم مادر و هم پدر کنون روزگار وی آمد به سر. فردوسی. رسول گفت که با مرگ، خواب هم پدر است به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب. صائب
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر: دو صاحب تاج را هم تخت کردند درگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی. ، مانند. نظیر: کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟ سنائی
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر: دو صاحب تاج را هم تخت کردند درگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی. ، مانند. نظیر: کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟ سنائی
مبتلای قحطی آب و دانه. مقابل چرب آخر. (آنندراج). گذاشته شده بی آب و دانه. (ناظم الاطباء) : گاودوشای هنر بسکه تهی آخر ماند خشک پستان شده زآنسان که ندارد نم شیر. شفائی (از آنندراج)
مبتلای قحطی آب و دانه. مقابل چرب آخر. (آنندراج). گذاشته شده بی آب و دانه. (ناظم الاطباء) : گاودوشای هنر بسکه تهی آخر ماند خشک پستان شده زآنسان که ندارد نم شیر. شفائی (از آنندراج)
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد بر رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد برِ رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
چرم زیرکفش وموزه تخت کفش: بشاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی بدر دار مثل آهنین بود هم لخت. (کسائی)، نوعی پای افزار چرمی
چرم زیرکفش وموزه تخت کفش: بشاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی بدر دار مثل آهنین بود هم لخت. (کسائی)، نوعی پای افزار چرمی
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند